شهید نور الدین انگوران شمس - خودسازی

ساخت وبلاگ

وصيت‌نامه  

و لئن قتلم فى سبيل الله او متم لمغره من الله و رحمه معا يجمعون .(سوره آل‌عمران‌آيه‌157)                                      

 اگر در راه خدا كشته شده يا بميريد در آن جهان با آموزش و رحمت خدا نايل شويد و آن بهتر از هر چيزى است كه درحيات دنيا براى خود فراهم توان آورد .

به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان . با سلام به پيشگاه يگانه منجى عالم بشريت حضرت مهدى عليه السلام و نايب عزيزش حسين زمان و ياور محرومان امام امت و با سلام به همه خانواده هاى عزيز شهداى گرانقدر و با سلام و درود بيكران و به روان پاك شهدا گلگون كفن انقلاب اسلامى . اينك كه قلم دردستم بر روى كاغذ مى لغزد به ياد دارم با رها قلم را بدست گرفتم و برروى كاغذ لغزاندم و و صيت نامه ام را نوشتم به اين اميد كه ديگر زنده باز نگردم ولى چه كنم سعادتش را نداشتم .هم اكنون اميدوارم كه خداوند توفيق شهادت را در راهش را نصيبم گرداند.انشاءا... .

البته ميدانم كه رسيدن به درجه و مقام لقاء الله و زيارت خداوند مختص افراد صالح و متقى است و عاصيان را در آن جايگاه و مقامى راهى نيست .لكن توبه وندامت خود را با كمال سرافكندگى و خجلت به پيشگاه حضرت باريتعالى و رحمت نامتناهى مى برم و اميدوارم كه بحق محمد و آل محمد خداوند بر حقير تفضل و ترحم نمايد و از گناهان وتقصيراتم در گذرد و ما را به شفاعت امام حسين (ع) و وساطت مولى ابا صالح المهدى (عج) نايل فرمايد.

اما سخنى چند با پدر و مادر عزيز و مهربانم :

اميدوارم سلام ناقابل فرزندتان را بپذيريد و از اينكه سالها باعث رنج و مشقت شما شدم مرا ببخشيد و اينجا اعتراف مى كنم  كه نتوانستم حقوق شما را ادا نمايم و اميدوارم كه مرا حلال نمائيد . ولى مطمئن باشيد كه تحمل اين امور خود يكى از بزرگترين عبادات است. پدر بزرگوارم از اينكه تربيت شما مرا به راه اسلام و قرآن كشاند و عاقبت مرا به عاقبتى خير گردانيد از شما بسيار متشكرم و اميدوارم كه خداوند شما را در ثواب شهيدان راهش شريك و به بهشت اعلايش واصل بگرداند. و شما اى مادر مهربانم : كه زحمات بسيارى براى من از بدو تولد تابحال متحمل شده اى ، من اين را در هيچ شرايطى فراموش نكرده و نخواهم كرد.

اينك زمان آن رسيده كه بايد امتحانتان را پس دهيد زيرا مورد آزمايش الهى قرار گرفته ايد كه اميدوارم رو سفيد و سربلند از امتحان الهى بيرون آييد . پدر بزرگوار و مادر مهربانم چنانچه توفيق و لياقت شهادت را داشتم بايد بشما متذكر شوم كه در مرگ من ضجه نكشيد و ناله و شيون نكنيد و صدايتان را بين مردم بلند نكنيد كه اينگونه كارها نه از شما شايسته است و نه مورد رضاى خداوند است. زيرا آنكس كه حقير را به عنوان امانت و فرزندى به شما عطا فرمود خالق يكتاست و شما وسيله اى بيش نبوديد پس مى بايست اين امانت را به صاحب اصلى وى تحويل ميداديد. انشاء ا... كه توصيه ام را مى پذيريد. نكند خداى نكرده در انظار مردم صدا بلند كنيد و شيون و ناله سر دهيد . نكند خداى نكرده عملى انجام دهيد كه در شأن شما نباشد كه شخصا از اين كار راضى نيستم . آنچه را كه شايسته شماست استوارى و صلابت و صبر براى رضاى خداست كه به عنوان الگو و نمونه در جامعه و پيش خدا شناخته شويد و شما را به خداوند سوگند مى دهم  كه كارى نكنيد دشمن را خوشحال كنيد . اين اداى امانت يك تكليف است و بايد بنحو احسن آن را انجام داد و جز اين هيچ راهى نيست و آنچه را خداوند براى بنده اش مقرر فرموده به خير و صلاح اوست. و اينگونه مسائل را خداوند كريم كرارا گوشزد نمود و مسائلى كه در آن زمان مطرح بود در قرآن بوضوح بيان شده است .

 

درسوره آل عمران آيه 1560 ميفرمايد : اى گرويدگان بدين اسلام شما به مانند آنانكه راه كفر و نفاق پيمودند نباشيد كه گفتند اگر برادران و خويشاوندان ما به سفر و يا به جنگ حاضر نمى شديد به جنگ مرگ نمى افتادند اين آرزوهاى باطل را خدا حسرت دل آنها خواهد . و خداست كه زنده مى گرداند و ميميراند به هر وقت و هر سبب كه مى خواهد و به هر چه كنيد آگاه است.

در اين آيه براى مسلمين بخوبى روشن است چون آن زمان هم عده اى به جنگ ميرفتند طبيعتا به شهادت مى رسيدند. اقوام و بستگان اين افراد بخاطر مسائل مختلف همانطور كه خداوند فرمود راه كفر و نفاق پيمودند اين مطلب را عنوان مى كردند كه : اگر اين بستگان ما به جنگ نمى رفتند كشته نمى شدند و علت اصلى اين امر را جنگ مى دانستند. منظور اينكه اگر به جنگ نمى رفتند كشته نمى شدند . خداوند در اين مورد اولا افراد داراى چنين افكار را راهپيمايان كفر و نفاق ياد نمود . ثانيا فرمود اين چيزها ئيكه شما مى گوييد و خيالهاى باطل كه داريد حسرت دلهاى شما قرار خواهد گرفت . وخداوند هر وقت و به وسيله اى كه باشد جان بنده اش را مى گيرد. نمونه بارز و روشن آن هم كه در قرآن آمده داستان در آتش انداختن حضرت ابراهيم (ع) است . با اينكه او را در آتش بسيار عظيم قرار دادند از آنجائيكه خداوند مى خواست بنده اش را از خطر مرگ حفظ كند . وى را با اينكه در اعماق شعله هاى آتش بود براى وى گلستان نمود. ونمونه دى ديگر آن ، حضرت موسى است كه وى را درميان امواج خطرناك رود نيل حفظ نمود پس آنچه را كه اين افراد مى گويند شرط نيست و آنچه كه مسلم است خواست خدا و مشيت ازلى وى است كه بايد تسليم امر خدا شد. انشاء الله شما پدر و مادر عزيز و مهربانم در اين مورد دقت لازم را داشته باشيد. مطلب ديگرى كه بايد متذكر شوم در رابطه با انجام اتمام كار خيرى كه در پيش بود هست كه اين راهم بخاطر خداوند متعال صبر كنيد و تسليم امر حق باشيد وظيفه ما اداء تكليف است نه چيز ديگر . حال اگر خداوند چنين خواست بنده اش بايد پذيرا باشد.و بعد از من هم در اين رابطه آنچه راكه اسلام و شرع مى كند انجام دهيد و از خداوند بخواهيد تا اين هديه ناقابل شما را بپذيرد

 

در قرآن كريم سوره صافات آيه 100الى 107 بزرگترين درس ايثار و شجاعت و شهامت و امتحان الهى را بيان مى كند و نشان ميدهد كه چقدر تسليم امر خدا بودن مهم است . در سوره 100الى 107 خداوند چنين فرموده كه : آنگاه ابراهيم دست به دعا برداشت ،بار الها مرا فرزند صالحى كه از بندگان شايسته تو باشد عطا بفرما. پس دعايش را مستجاب كرده . و پسرى بردبار به او داديم . آنگاه آن پسر رشد يافت و با او به سعى و عمل شتافت . ابراهيم گفت اى فرزند عزيزم من در عالم خواب چنين ديدم كه تو را قربانى راه خدا كنم . در اين واقعه تو را چه نظريست ؟ جواب داد اى پدر هرچه مأمورى انجام ده كه انشاءاله مرا از بندگان با صبر و شكيبا خواهى يافت . پس هر دو تسليم امر حق گشتند و او را براى كشتن بروى در افكند و بخاطر اين او را به رو به زمين خوابانيد تا مبادا چشمش به چشم فرزندش افتد و هنگام كشتن رخسار جوانش را نبيند . تا در آن حال كه كارد به گلويش كشيد خطاب كرديم كه اى ابراهيم تو ماموريت عالم رويا را انجام دادى . كارد را از گلويش بردار. ما نيكوكاران را چنين پاداش ميدهيم . اين ابتلا همان امتحانى است كه حقيقت حال اهل ايمان را روشن مى كند كه در راه خدا از هر چيز ميگذارند. با توجه به اين صحنه بسيار آمرزنده تكليف ما مشخص است . انشاء كه خداوند ما را به قربانى راهش بپذيريد و هم از شما قبول كند و شما بايد بر ابراهيم اقتداكنيد كه سزاوار هم است .

مطلب ديگرى كه بايد تذكر بدهم اين است كه سعى كنيد در ادامه تحصيل بچه ها كوشش كنيد تا بتوانيد از آنان خدمتگزاران به اسلام تحويل اجتماع دهيد . در نمازهايتان دعا براى پيروزى رزمندگان اسلام و براى سلامتى امام را فراموش نكنيد. قرآن زياد بخوانيد كه دواى همه دردهاست . سعى كنيد زندگى دو روزه را براى خود سخت نگيريد و با ارزش دادن بخودتان دنيا را در نظرتان بى ارزش كنيد . مسئله ديگر اين است كه به هيچ عنوان راضى نيستم برايم در بنياد شهيد و يا تعاون سپاه تشكيل پرونده دهيد و نبايد اين كار را انجام دهيد و از كليه دوستان و آشنايان عاجزانه مى خواهم چنانچه از حقير بدى ديديد مرا حلال كنيد.

تذكراتى چند خدمت تمامى عزيزان و سروران و بستگان و آشنايان و دوستان دارم كه شايد خود عامل آن نبودم و از اين موضوع بسيار متأسفم  ولكن ميدانم  اين موارد انجامش خيلى خوب و موجب نجات از آتش خواهد بود .

 

على (ع) مى فرمايد : خوشا بحال كسانى كه درتمام احوال و امور اخلاص براى خدا را فرامو ش نكند. و تمام كارهاى خود را مخلصانه براى خدا انجام دهند كه اين كار باعث رها شدن از بند شيطان و نجات پيدا كردن از آتش جهنم مى باشد . بدانيد كه اخلاص محك شناخت متقى و مومن از غير مومن و غيرمتقى است. لذا اخلاص در امور را پيشه كنيد . قرار دهيد و اعمالتان را هر چه اندك باشد براى خدا خالص گردانيد. آگاه باشيد جايى كه اخلاص نباشد اختلاف است و جايى كه اختلاف باشد خودپرستى و هوا و هوس نفسانى و در همانجا شيطان ام الفساد وجود دارد و سوار بر مركب تقوى با چراغ ايمان به سرمنزل مقصود برسيد و سعى كنيد انس و الفت را بين خودتان بيشتر سازيد . برادران سپاهى فراموش نكنند كه آنچه را كه قرآن مجيد از ما خواسته در سپاه پياده كنيد و بيشتر سعى شما در پيشرفت آن باشد و برادران مسئول به بسيج بيشتر توجه داشته باشيد و اين سرمايه الهى و نعمت بزرگ خدادادى را بيشتر مورد نظر داشته باشيد و سعى كنيد براى اين باشد كه اين عزيزان و جان بركفان بسيج را بيشتر برسيد و سطح معلومات آنها را درهر زمينه بالا ببريد و اين بازوى سپاه را تقويت كنيد و از بسيج ارتش توحيدى به نام و معناى واقعى بسازيد . زيرا  خلوص و تعهدى كه در اين عزيزان هست هرگز نميتوان محاسبه كرد و با ايمان راسخشان تا حال كه در صحنه جنگ بودند از اين ببعد نيز مجهز تر كاملتر و درهر زمينه اى ازآنها استفاده كنيد كه انشاء الله بتوانيم در روز قيامت رو سفيد و سر بلند باشيم. در ضمن براى خانواده ام بايد عرض كنم چنانچه جنازه ام به دستتان رسيد مرا در طالقان امامزاده يوسف وشته دفن نماييد تا يادگارى در اين آب و خاك نياكانم باشم . در پايان از همه برادران و دوستان مى خواهم حلالم كنند و اميدوارم خداوند از سر تقصيرات گناهانم بگذرد . انشاء الله .

در پايان همه شما را به خداوند متعال مى سپارم . خدا يار و نگهدار شما.

و همچنين پيروزى رزمندگان اسلام و ظهور حضرت مهدى (ع) و سلامتى و طول عمر براى امام و شفاى مجروحين و مريضان اسلام و شيعيان اسلام و آزادى و استخلاص اسراى عزيز و نابودى صدام و صداميان را از خداوند تبارك و تعالى مسئلت مى نمايم.

خدايا ، خدايا ، تا انقلاب مهدى ، خمينى را نگهدار .

از عمر ما بكاه و بر عمر رهبر افزاى .

  امين يا رب العالمين .                         

 والسلام.

 ملتمس دعاى خير

خلاصه اي از زندگي شهيد

شهيد نورالدين انگوران در تاريخ يكم شهريور سال 1341در روستاي انگوران از توابع جاده چالوس چشم به جهان گشود پدرش با كار كشاورزي ودامداري مخارج خانواده را تأمين مي كرد .

وي پس از سپري نمودن دوران كودكي در روستا و در دامان مادري عفيف و پاكدامن و پدري زحمتكش در سن 7 سالگي به مدرسه رفت و تا كلاس پنجم ابتدايي را در ده سپري كرد .سپس به علت عدم امكانات تحصيلي در روستا به مدت يكسال در مرزن آباد به تحصيل پرداخت و مدت دو سال نيز در چالوس اشتغال داشت و سپس به كرج رفتند و در آنجا به ادامه تحصيل پرداخت و موفق به اخذ ديپلم در رشته اقتصاد گرديد.

با اوجگيري انقلاب در كنار ديگر جوانان غيور به صفوف انقلابيون پيوست و به مبارزه پرداخت و با پيروزي انقلاب به ياري خدا و همياري مردم دلير و غيور ايران و با تشكيل نهادهاي انقلابي درسال59به عضويت رسمي سپاه در آمد و هميشه در حال خدمت به مردم بود لازم به ذكر است كه ايشان در سال 60 ديپلم گرفتند ايشان در سپاه در قسمت گزارشات سپاه مشغول انجام وظيفه بودند .

وي بعد از رسمي شدن در سپاه ازدواج نمود و با شروع جنگ تحميلي چندين بار به جبهه هاي حق عليه باطل اعزام گرديد ودر دوعمليات مهم شركت داشتند و حتي 2 بار نيز مجروح گرديدند و پس از بهبودي و مداواي جراحات وارده بر بدن به جبهه بر مي گشت تا اينكه سر انجام پس از شركت در عمليات پيروزمندانه عاشوراي 3 در منطقه عملياتي فكه بر اثر اصابت تير از ناحيه سر به آرزوي ديرينه اش كه همانا شهادت است رسيد و دعوت حق را لبيك گفت وبه لقاءالله پيوست و پيكر پاك و مطهرش در منطقه بجا ماند و در سال 71 پيكر پاك ومطهرش بعداز سالها دوري از وطن به آغوش خانواده وميهن برگشت.

روحش شاد

 

حضرت رسول اكرم (ص) در وضعيت به علي عليه السلام مي فرمايد بر پسر واجب است از وقتي محتلم شد روزه بدارد و بر زن واجب است از وقتي كه خون حيض ببيند روزه بدارد

باب چهارم از نظر اسلام دختر از سن 9 سالگي ببالاو پسر از سن 15 سالگي ببالا را بدار آورند يعني خواندن نماز و گرفتن روزه انجام دادن فرائض ديگر بر آنان واجب مي شود و واجب عملي است كه هر كس انجام ندهد مرتكب گناه شده است .

شب زفاف

هنگامي كه عروس را به خانه مي برند الله اكبر بگويند زيرا در شب عروسي فاطمه زهرا عليه السلام جبرائيل  ميكائيل به گفتن تكبير مشغول بودند رسول خدا هم تكبير مي گفت اين برنامه تكبير گفتن از آن وقت رسم شد از رسائل  جلد 1 صفحه 62

اصل دهم : از آنجا كه خانواده واحد نيازي جامعه است همه قوانين و مشكلات و برنامه ريزي هاي مربي در جهت آسان كردن چنين اسماء خدا حك ذات خداست .

اعجاز قرآن : يكي از مسائل مهمي كه در اطراف آنچه بشر و انسان ميبيند ار ذات مقدس باري تعالي يك اطلاع پيدا كند آن از اسماء حق است .

س- ص 20 خط 13 مطلب : خود ذات مقدس حق تعالي يك موجودي كه دست انسان از آن  كوتاه است .

درباره موجوديت برد كه معلوم فقط الوجود است گفته نشده كه چه نوع و چطوري بال خره موجودي وجود دارد .

همه عالم اسم الله است ممكن خودبه خود وجود پيدا نمي كند .

موجود ات نشانه خدا هستند نه از نظر اينكه ؟؟؟

همه موجودات تسبيح گويند ؟؟؟

اين سگ بي دين كه بر ما حكمراني مي كند       در لباس گرگ بر ملت شباني مي كند

نوكر كارتر جنايت پيشه قرن اتم                        مينشيند بهرما شيرين را باغبا ميكند

پيشواي شيعيان را كرد تبعيد اين پليد                گشته ذله بهر مردم روزه خواني ميكند

دور كاخ اربابي لونه كرده همچو سگ                 اين سگ بي دين به سگها پاسباني مي كند

نفت ما را داده آمريكا گرفته توپ تانك                 با همين توپها به مردم جان ستاني مي كند

با مسلسل حمله بنمايد به مردان وطن              سوي ملت هر زمان آتش فشاني مي كند

مسجد و سينما را مي زند آتش بدست غافلان    كشتار و كشتار بدست سازماني مي كند

چون يزيد به جان شيعيان مرتضي                     حمله بنمايد چو سگ پاچه درائي مي كند

او زهر جنس ازين ملت بگيرد ماليات                  او زخون ملت ما ميهماني مي كند

چون زن بدكاره هردم مي نشيند با يكي             گاه با آمريكا گاه با چين تباني مي كند

صداي دل

ياري كه دل من از جفا مي شكند                     كي مي داند كه چرا ؟ چرا ؟ ميشكند

شكست دلم كسي صدا نمي شنيد                 آري دل مردم بي صدا ميشكند

از همان روزي كه دست حضرت قابيل                گشت آلوده به خون حضرت هابيل

ازهمان روزي كه فرزندان آدم                           صدر پيغام آوران حضرت باري تعالي

زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد                آدميت مرد

گر چه آدم زنده بود                                        آدميت مرده بو د

از همان روزي كه يوسف را برادرها به چاه انداختند        از همان روزي كه با تلاق خون‌ديوارچين‌راساختند

آدميت مرده بود

بعد هي دنيا پر از آدم شد و اين آسياب گشت و گشت

قرنها از مرگ آدم هم گذشت اي دريغ

آدميت بر نگشت قعر ما

روزگار مرگ انسانيت رسيد                              سينه دنيا زخوبيها تهي است

صحبت از آزادگي پاكي                                   مروت ابلهي است

ديده به انتظار تو فرش اميد كرديم                     اي قدمت به چشم ما خانه سفيد كرده ايم

خداوندا گرفتم كوره راهي                               ندانستم كه مي رفتم به چاهي

 بخود رفيقي تا به منزل                                  ندانستم رفيق نيمه راهي

گفت معشوقي به عاشق كاي فتمي                تو به غربت ديده اي بس شهر ما

پس كدامين شهر از آنها خوشتر است               گفت آن شهري كه در وي دلبر است

تا قوت صبر بود كردم                                      اكنون چه كنم اگر نباشد

تا چشم من از روي تو محجور بود                      روزم همه همچون شب نا  جوربود

اكنون كه من از روي تو دورم يارب                      هر كس كه برويت مگرد كور بود

در عقل خود راه مده همچو مني را                    افسرده دل افسرده كند انجمني را

خوامي كه رستگار شوي راستكار باش              تا عيب جوي را نرسد بر تو ترفكي

گمشده ما

اي آسمان ، اي زمين ، اي خورشيد                 

اي ماه ، اي نور ، تو چه زيبائي                        

و چه راز هائي از دل من در نهان داري              

اي شبي مه در تو من هزار خاطره را زنده          

ميكنم و نام هزارهائي را بزبان مي آورد             

كه گوشه گوشه قلبم را گرفته  اند                   

واي روز در تو من چه خود را حقير مي پندارم      

و قلبم در روشني تو چه سياه مي نماياند         

قاب من پر از هزار بنده آرزوست و من               

گويا كه چيزي را گم كرده ام ، چيز بزرگي كه      

هر گاه تو تصورش ميكنم قلبم تند تندمي زند ،نميدانم   

كه نمي توانم او را تحمل كنم ، اما چه كنم كه اينهمه   

كوچك نيز قلب كوچك مرا اشباع نكرده اند          

و من به دنبال اوي بزرگي هستم كه تمام قلبم را پراكنده       

و خلائي نماند چه اين همه اميدهاي كوچك هستند     

كه نا پايدارند و من هر چند صباح دستبندي و دلبندي    

و پايبندي برخويش بسته ام اما هنوز او را نيافته ام       

و جام اميدم هنوز خاليست راوي بزرگ هر گاه

كه تصور مي كنم مي دانم كه در اين قلب بسته به بندها      

جا نمي شود و بايد كه اينهمه بريد و خود را رها كرد     

اما چگونه كه سالهاست با آنها خو گرفته ام      

و از آن و چگونه آن بزرگ در هيچ نگنجيدني        

را درقلب كوچك خود جاي دهم ؟                     

و هرگاه چاره مي كنم كه گمنام به گوشه اي بودم و بندها     

را از قلب خود باز كنم تا قلبم آماده او شود اما    

چه سخت است از اينهمه دل كندن كه هر كدام  

از اينها چند روزي نشانه اي برايم بوده اند          

نشانه اي از آن بزرگ برتر تا بتوانم با او حرف بزنم

و باز همه اينها حرف است حرفهائي كه هر شب  

با خودم مي زنم                                          

حرفهائي كه شب مي داند وچندان گفته ام كه از بر شده ام

و حرفهائي است كه بارها گفته ام و هنوز به دنبال هزار

كوچك ديگري‌هستم تاخويش را با آنها مشغول كنم

و باز خيال اين مي كنم كه به دنبال او بروم 

بهر جا كه فقط اوست و هيچ پايبند ديگري مرا

از رفتن باز نمي دارد و هيچ دست بندي كه دست

بسويش دراز كنم و هيچ دلبندي كه دل خويش را

مهبط او سازم ولي .....

در خيالم كه سفر كنم به سرزمين شب آنجا كه

مي توان از همه چيز دل بريد و در هواي ديگران

ودر خيال حلول او دروغ خويشتن چنان نشسته

و اشباء شده كه خود نيز او شوم ودر قنوتي چنان

بمعراج روم‌كه‌باچشم‌دل‌بينمش وتمامي‌ وجوداوشوم

و بسوزم و او شوم و يا به جبهه اي سفر كنم

و آنجا عشقها و ايثارها را ببينم دورس آمادگي

بياموزم آمادگي براي پذيرش او

ببينم‌ازدل‌بريده‌هاوازدنيافراركرده‌هاراكه‌هم‌درانديشه

اويند و هم در انديشه مردم كه هم رزم با نفس

مي كنند و همرزم با خصم

و اينك اي او مي دانم گمشده ام توئي اما تورا

نمي‌فهمم‌واحساسات نمي‌كنم‌وبازگيجم‌وگنگ‌مانده‌ام

اي همه نياز من اي دلبندم من تورا گم كرده ام

من ترا بين هزار اميد ماندني من ترا بين اين خاك

اي همه نياز من ، اي دلبندم من ترا گم كرده ام

من ترا بين هزار اميد ماندني من ترا بين اين خاك

من ترا در پشت غبارهاي بزرگ من ترا در وراي

پر‌ده‌هاي‌آهني‌نفس‌خويش‌من‌ترادرزنجيرهاي هوسها

دلبندهاي من ترا در قلب خويش من ترا در خودم گم

كرده ام ياريم ده

اي درآشناي وجودم‌اي اميد قلبم راني

معناي‌احساس‌گنگم‌اي‌كسيكه‌نميدانم‌كيستي‌امانميفهمم

چيستي هر گاه كه مي خواهم تصورت كنم ودر قلب

خويش بگنجانم و احساست كنم چنان خود را كوچك

مي بينم كه گوئي قطره اي را خواهش آن است كه

دريا را در دل خود نهان كند

و دانه گياهي را و هم آن است كه سبزي را

معنا كند و بگستراند و هر آنگاه محبت

جاي بازكند در قلبم نمي بينم كه جانت دهم

اي شب كه دراز دارد و ساكتي و اشكهاي قلبم

را ديده اي و ديده اي كه تا پاسي از شب هر

شب در خود مي پيچم و در تصور او هستم

تو بگو كه در دل تنهائي تو در دل تنهايم

چه ها مي گذرد تو بنگر آنچه را كه من داد مي زنم

اما كسي نمي شنود

بگو كه من چيزي وسيعتر از آسمان وبزرگتر از

زمين و پا بر جاتر از كوه و زلال تر از آب 

در دشتزارنور را گم كرده ام و خيال گني نيد ن                     

سراغ او هرجا كه هست و گم گشته ام را بيابم اما كجا بودم كه او همه جاست

آن در قلب خويش دارم آيا آن روز مي آيد كه يا

او كوچك شده و قلب را افتخار همه بخشد و يا

قلب من چنان بزرگ شود كه همه را در خويش جا دهد

كه از اين خيال نشسته ام و ميشود آيا كه من جز او نبا شم

و شدم هر آنچه كه اوست ؟

وا كنون آيا قلب ديداري و نفس مطمئنه اي طبيب قلوبي

و حسين در د مندي يگانه با خويش و آشنا ي يا وري

هست كه درد مند ؟؟؟و اين چه برادر درياي گنجي

خويشم نگاه ندارد آيا هست آن كه گفته باشد .

آنچه را من اكنون مي گويم و آيا هست كسي كه درد مرا كشيده باشد

و اين تلخي جانكاه خداي را چشيده باشد آيا نفس مطمئنه اي

هست كه مرا از اين ياس و هواس برهاند و اطمينانم دهد و آيا طبيعي

هست كه درمانم كند وآيا آشناي غمگساري هست كه غم

او خورده باشد آيا محو شده اي هست كه در لقاي او نور شده باشد

و آيا به معراج رفته اي هست كه مرا از حلاوت عروج كامروايم كند

و بگويدم كه آن بالاها در اعلي عليين چه خبر است وكسي هست كه

با او ديدار كرده باشد و آيا كسي است كه بداند من چه بايد بكنم ؟

تا از اينهمه درد و غم هراس و ياس هوس رها شوم

درد احساس نكردن او غم ماندن در درياي كوچك ها هواس از گيجي

و گنگي نفهميدن او ياس از خويشتن و هوسهاي نفساني

اينهمه تاب مرا گرفته اند و هودم خيال فرار دارم از همه چيز تا مردم

سراغ او هر جا كه هست و گم گشته ام را بيابم تا كجا بروم كه او همه جاست

و هيمن جاست 0  1تاد يد ه و قلم نا پاك هست د گر نه تا به حال

مي ديد مش هر لحظه گمان مي كنم كه با يد سرا غش رفت و از ميانه گريخت

اما بازمن اورا مي خواهم هر كجا كه باشد و هرچه كه هست و هرگونه

كه بخواهد همو مي شوم

اي توي كه قلبم براي تو مي طپد چه سياهي غباري

قلبم رااحا طه كرد ه است و چه غبار و حشتناكي راه از دل

بريدن را بر من بسته است و چه كرده اندر

اين هوسها برمن هيچ تو را نمي بينم و احساست نمي كنم

كمكم كن كه تنها اميدم تو يي بكن من هر آنچه كه

 صلاحم هست .

وهدا يتم كن و اين پرده ها از ديدارم.

بر دارو رهايم كن رهايم كن كه جان .

از قفس تنگ جسم رها شود كه ديگر .

نفسم بند آمده ور وحم ميخواهد كه پرواز كند

اي واي .اي واي. تو مرا درياب .

كه جانم خسته است و روحم آزرده و تما مي

وجودم در سراغ توست خود را بنمايان .

و نشانم ده ومهيا كن با نماز يا نياز .

با شهادت با هر چه كه ميشود پا كم كن.

و خا لصم نما تا از رنج بودن سبكبارشوم .

و سوي تو پر كشم و درديد ارت محو تو شوم.

اي او اي تو كه نام نا مي ات خداست.

مرا عاشق وعارف خويشت كن تا من خود نباشم.

و يا ر يم ده تا كه روزي از ذكر انا الحق خويش.

محو لقاي تو گردم اي حبيب

8/8/60 شب  

اين چه عشقي است كه جانها همه ديوانه اوست        اين چه شمعي است كه جانها همه پروانه اوست

درخت مرد و به بالين او بهار گريست

به مرگ ثانيه ها چشم روزگار گريست                درخت مرد و به بالين او بهار گريست   

به زير سايه كسترده غروب                              عقاب زخمي خورشيد در غبار گريست

ستاره ها همه خاموش در كرانه شب                به انتهاي افق ماه در حصار گريست

به بام دهكده ي صبح كوس شب كوبيد              به سنت قلعه ظلمت سپيده زار گريست

جوانه ها همه مردند بي ترانه آب                      به باغ زرد خزان ابري قرار گريست

طنين نعره تاريخ در گلوي قرون                         به گور سرد زمان روح انتظار گريست

به شب دره شب آفتاب زد فرياد                       زمين زد گردش خود خسته در مدار گريست

عصر 17/9/60

نوشتم نامه اي بر برگ انگور                            شدم سرباز و گشتم از وطن دور

نوشتم نامه اي با قطره آب                              شدم سرباز نيروي دريائي

خداوندا نگهبانم دم در                                    گهي فكر پدر گه فكر مادر

خداوندا نگهبانم دم هنگ                                 ستاره ميشمارم با دل تنگ

قلم بفرست تا تربت نم بسم                           همه سر نامه از غربت نويسم

همه سر نامه از ملك غريبي                            همه در وطن من در غريبي

تقوا دو اثر دارد: يكي روشن بيني و بصيرت است كه در آيه 29 از سوره انفال مي فرمايد اگر تقوا الهي داشته باشيد خداوند براي شما مايه تميز و. تشخيص مي دهد و ديگري حل شدن مشكلات و آسان شدن كارها و بيرون آمدن از تنگنا ها و مصاديق است كه در سوره طلاق آيه 4 مي فرمايد : هر كس كه تقواي الهي داشته باشد خداوند براي او راه بيرون شدن از شدائد را قرار مي دهد .

ترجمه صحيح كلمه تقوا خود نگهداري است كه همان حفظ نفس است مستقل يعني خود نگهداران

تقوا در عرف شرع يعني نگهداري نفس از آنچه انسان را به گناه مي كشاند به اينكه ممنوعات و محرمات را ترك كند .

ترس از خدا

ترس از خدا يعني چه ؟ مگر خداوند يك چيز ترس آور است ؟

ح - ذات خداوند موجت ترس و وحشت نيست و اما اينكه مي گويند از خدا بايد ترسيد يعني از قانون عدل اله بايد ترسيد بايد خودمان را در دعا وارد است .

اي كسي كه اميدواري به او اميدواري بفضل و احسان اوست و ترس از او ترس از ذات اوست عدالت هم به نوبه خود امر موحش و ترس آوري نيست انسان كه از عدالت مي ترسي عني از خودش مي ترسد كه در گذشته خلافكاري كرده

بايد بترسد در آينده خطائي كند .

تقواي دين الهي

يعني اينكه انسان خود را از آنچه از نظر دين و اصل دين كه در زندگي يعني كرده خطا و گناه و پليدي و زشتي شناخته شده حفظ و صيانت كند و مرتكب آن نشود .

تقوا دو نوع است 1- تقواي كه ضعف است و تقوائي كه قوت است .

1-    تقواي ضعف : انسان براي اينكه خود را از آلودگيهاي معاصي حفظ كند از موجبات آنها فرار مي كند و خود را هميشه از محيط گناه دور نگه مي دارد شبيه كسي كه از نوع مرض و يا بيماري از جا ئي به جاي ديگر بخاطر سرايت بيماري نقل مكان مي كند يعني محيط را عامل جلو گيري از گناه خود به معاصي و منكرات مي داند

2-    تقواي قوت در انسان در روح خود حالت و قوتي بوجود مي آورد كه به او مصونيت روحي و اخلاقي مي دهد مانند عكس مثال قبل تقواي ديني و الهي اينكه انسان خود را از آنچه از نظر ديني و اصولي كه دين در زندگي معين كرده خطا و گناه و پليدي و زشتي شناخته شده حفظ و صيانت كند و مرتكب آنها نشود .

بديدم عابدي در كوهساري                              غناعت كرده از دنيا به غاري

چرا گفتم به شهر اندر نيائي                            كه باري بند از دل بر گشائي

بگفت آري پري رويان نلغزند                             چو گل بسيار شد پيلان بلغزند

زدست ديده و دل هردو فرياد                            هر آنچه ديده بيند دل كند ياد

بسازم خنجري نيشش ز فولاد                         زنم بر ديده تا دل گردد آزاد

تقوا حالتي است روحي در انسان كه براي روح حالت حصن و حصار و حرز و اسلحه دفاعي و مركب رام و مطيع را دارد و خلاصه يك قوت معنوي و روحي است .

تقوا از مختصات دين داري نيست مثل نماز و روزه بلكه تقوا لازمه انسانيت است .

تقوا محدوديت نيست مصونيت است فرق است بين محدوديت و مصونيت ، اگر هم نام آن را محدوديت بگذاريم محدوديتي است عين مصونيت .

بتعبير حضرت امير المومنين راحب تقوا. تقوا كليد درستي و اندوخته روز قيامت است ، آزادي است از قيد و رقبت نجات است از هر بدبختي ، بوسيله تقوا انسان به هدف خويش مي رسد از دشمن نجات پيدا مي كند و به آرزو هاي خود نائل مي گردد .


موضوعات مرتبط: شهید و خودسازی
برچسب‌ها: گلزار شهدای امامزاده محمد , شهدای البرز , فکه , عاشورای3 , خودسازی بی کرانه ها...
ما را در سایت بی کرانه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emahtabi-nazanin2 بازدید : 164 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 7:51