شهید مصطفی بهمنی پور -خودسازی

ساخت وبلاگ

نام شهید : مصطفی بهمن پور

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام آن خدایی که نام او راحت روح است و پیغام او مفتاح فتوح است و ذکر او مرحم دل مجروح است و مهر او بالا نشینان را کشتی نوح است .

حیلت رها کن عاشق دیوانه شو، دیوانه شو

وندر دل آتش در آ فرزانه شو ، فرزانه شو

چند وقتی است که دلم پرپر میکند و می خواهم به آنجایی بروم که جای حقیقی من است و از این دنیای تنگ و کوچک جدا شوم و به جایی بروم که لایق انسان حقیقی است.چند وقتی احساسی در دل دارم که نمی توانم در اینجا بمانم، دوست دارم به آنجایی بروم که شهدایی مانند :بهشتی ها و رجایی ها ، باهنرها ، مهرداد روانمهرها(فرمانده بسیج)، اصغر کاشانیها(معاون بسیج)،کاظم جعفری فردها(یکی ازبرادران مسجدی) رفته اند.حال که چنین هست دیگر این روح سرکش طغیان گر اجازه نمی دهد که در دنیای لبریز از گناه بمانم و دیگر نمی توانم خودم اجازه دهم که در این دنیا بمانم.این دل و روح و جان من پرپر کنان عاشق است و مانند تشنه ایی است که به آب احتیاج دارد و یا مانند گرسنه ایی است که خودرا به هر در و پیکر می زند تا نانی بدست آورد و یا مانند عاشقی است که برای معشوقه خود دست به خودکشی می زند.ولی این را نیز بگویم، این عشقی که در جسم و روح من بوجود آمده، بالاتر از همه اینهاست عشقی در وجود من هست که این عشق و جودم را می سوزاند و هرروز بیشترو بیشتر ،دیگر نمی توانم طاقت بیاورم و دل به در یای عشق الهی می زنم و خود را فدای عشق الهی می کنم.

سخنی با پدر خود:

پدرم تو از وقتی من را بزرگ کردی نمی توانستم حتی یک مگس را از خود دور کنم،پدر تو برای من زحمتهای فراوان کشیدی و من در مقابل به اندازه دانه خردلی نیز برای تو کاری نکردم وللی باید هرچه بد از من دیدی ببخشی.پدر در آخر نصیحتی می کنم که شاید بپذیری و امیدوارم که خواهی پذیرفت ، پدر از تو می خواهم به خدا و مسائل معنوی بیشتر توجه کنی و بیشتر خودت را با آنها تطبیق دهی و همیشه تا آخرین لحظات به امام خود عشق بورزی و خدای ناخواسته به علمای اسلام حرف ناپسندی نگویی و همینطور می گویم خودرا از مسائل مادی دور بدار، زیرا اینها هستند که انسانها را به انحراف می کشانند.پدرگرامی در آخر ازتو می خواهم که با قلب و روحی محکم در مقابل مصائب که در رابطه با شهادت من داری بایستی و این شهادت ایمان قوی تر و ترا به خدای خود نزدیکترکند.

سخنی با مادر خود:

مادر عزیزم به خدا قسم این را ازروی ایمان میگویم که من نمی توانم جواب زحمات تورا بدهم، مادر فقط اینرا می گویم که از تو می خواهم ، ترا به خدایت ، ترا به امام زمانت ، ترا به امام خمینی قسمت می دهم که در مقابل ناراحتی که در رابطه با شهادت من داری بایستی و مقاومت کنی(قربانت شوم)

سخنی با برادران و خواهران:

برادران و خواهران تقوای خدا پیشه کنیدو همیشه به فکر گناهان خود باشید ، مامان را دلداری دهید و دل او را مانند کوه محکم کنید.

سخنی با برادرم حمید:

برادربسیار بسیار عزیزم حمید، من مدیون تو هستم زیرا تو بودی که این راه را به من نشان دادی و در خیلی مواقع بود که به من کمک می کردی و راه حق را نشانم می دادی(قربانت شوم) و باعث می شدی که در م انحرافی بوجود نیاید.

ملاحظات:

1-    به تمام دوستانم سلام مرا برسانید و به آنها بگویید که مسجد را خالی نگذارند. 2- کتابهای مرا که در خانه است و من آنها را خریده ام به کتابخانه بدهید.3- از زحماتی که در رابطه با تشییع جنازه من می شود.

از شما می خواهم آنچه را که علی(ع) در باره صبر می گوید گوش کنید و عمل کنید:صبر در مقابل سختی ها، صبر در مقابل واجبات، صبر در مقابل حرامها، از شما می خواهم که صبر را پیشه خود کنید چراکه صبر ایمان می آورد.مومنین عشق بیشتر وبزرگتری دارند.

خدا می گوید:هرکس که عاشقم شود عاشقش می شوم و هرکس را که عاشقش شوم می کشمش.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج)خمینی را نگهدار.

شهیدان زنده اند الله اکبر به خون آغشته اند الله اکبر

مصطفی بهمن پور

 

نام شهید : مصطفی بهمن پور

در یک خانواده کارگری و نجیب در شهریور ماه 1343 در تهران به دنیا آمد،اوکه آخرین فرزند خانواده به حساب می آید شیرین ترین و خوش اخلاق ترین فرد خانواده هم شد از همان ابتدا کارهایی میکرد که محبت سایر اعضاء خانواده را جذب می کرد تا اینکه به سن دبستان رسید .در سالهای 52 تا 54 و در اوج فساد اخلاقی و زورگویی رژیم ستم شاهی او که کودکی بیش نبود و در کلاسهای سوم و چهارم دبستان درس می خواند کتابهایی از قصه های شیرین مبارزات آزادیخواهانه مردم آفریقا و اندونزی نوشته محمود حکیمی و سایر قصه های آزاد زیستن را به مدرسه می برد.(ازکتابخانه مسجد ابوالفضل (ع) واقع در خ دکتر هوشیار روبروی دانشگاه صنعتی شریف می گرفت) و بین همکلاسیها پخش می کرد تا مطالعه کنندو گاهی هم کتابها به او برگردانده نمیشد و خسارتش را خودش پرداخت می کرد ولی برای آگاهی بچه ها اینکار را میکرد.او تنفر شدیدی نسبت به فساد و ظلم و ستم داشت و صداقت و پاکی را که خودش هم بهره داشت ، دوست می داشت به همین خاطر به دین ائمه اطهارو زندگی یاران معصومین (ع) علاقه شدیدی پیدا کرده بود و با همان سن کمش ، ظلم و ستم و شکنجه های رژیم نسبت به آزادیخواهان را حس می کرد . با مطرح شدن امام خمینی عشق او به امام با شناخت روزبروزش بیشتر می شد واین عشق مانند یاران پیامبر به پیامبربه پیامبر بود و هرچه شناخت نسبت به امام پیدا می کرد این عشق شعله ورتر می شد تا سال 57 و شروع مبارزات آشکار مردم علیه ستم شاهی ، ایشان نوجوان 14 ساله ای بود که در کلاس اول نظری (دبیرستان دکتر هوشیار – شهید بهشتی فعلی)تحصیل می کرد و فعالیت چشمگیری جهت ساماندهی مبارزه و آگاهی دادن نسبت به ظلم شاه و فساد او آغازکرد و با شرکت در مسجد محل (حضرت ابوالفضل) و مدرسه تا پیروزی انقلاب به اینکار ادامه داد،پیروزی انقلاب او را بسیار راضی کرده بود اما نهضت ادامه داشت و حفظ نهضت واجب فعالیت عقیدتی و سپس با پیروزی انقلاب نظامی – عقیدتی و اخلاقی خودرا به شکل وسیع تری در مسجد محل شکل داد و با شرکت در کمیته های تشکیل شده مردمی در اول انقلاب در مسجد محل در جهت حفظ انقلاب و با روشهای اخلاقی و مدبرانه سعی داشت، که تاثیر به سزایی در نوجوانان محل هم داشت و با فضای محبت آمیز همراه با روحیه انقلابی و مردم دوستی و کمک به مردم ستم کشیده به فعالیت می پرداخت ، تا روی کارآمدن بنی صدر و نخست وزیری شهید رجایی در هر سنگری که فکر می کرد کمک به نظام و مردم و انقلاب می باشد شرکت میکردو دراین هنگام در افشای چهره ریاکارانه بنی صدر و شناخت حقیقت روشن شهید رجایی کمک میکرد و از رفتار چندگانه و چند چهره منافقین تنفر داشت با وجودئیکه 16 سال بیشتر نداشت درغائله 14 اسفند 59 بنی صدر و منافقین مورد حمله طیف منافقین واقع شد و صدمات بدنی بسیاری به ایشان وارد شد ولی در سنگرانقلاب بدون اینکه به کسی بی جهت تلنگری بزند، بر روی کار فکری و عقیدتی و اخلاقی و آدم سازی تکیه بسیار داشت و عشق بسیار او به امام خمینی باعث شده بود که صحبتهای امام را مو به مو پیگیری می کرد و سعی در عمل به آنها می کرد به شهید بهشتی و رجای بسیار علاقه داشت .

روزهای دوشنبه و پنج شنبه را حتی المقدورروزه دار بود . بسیج محل را با کمک دوستان بزرگوارش همچون شهید مهرداد روانمهرو شهید شاپورصفری و شهید اصغر کاشانیان و شهید کاظم جعفری فرد بنیان گذاری نمودو در حفظ بازسازی خودش و هم دوستان و هم محله ایی ها تلاش می کرد، در حفظ آبروی افراد بسیار دقیق بود، با پدر ومادر و خانواده با ادب و احترام بسیار برخورد می کرد، و دفتری برای خودش درست کرده بود و در این دفتر خطاهای خودش را یادداشت می کرد و سعی در جبران کاستی هایش می کرد.به رجایی عشق و علاقه شدید داشت و در شهادت او گریه فراوان کرد.

در حالیکه در کلاس سوم دبیرستان درس می خواند و 17 سالش بودو خود را ساخته بود و آماده عزیمت به جبهه جنگ حق علیه باطل گردید و در اسفند ماه سال 60 عزیمت نمود به مناطق جنوب کشور و در حالیکه هنوز کمتر از 50 روز در جبهه حضور داشت در چندین عملیات تعدادی اسیر از عراق گرفتند و در مرحله دوم عملیات بیت المقدس در 12/02/61 در حالیکه بین جاده آبادان و خرمشهر برای آزاد سازی خرمشهر حرکت کرده بودند مورد حمله های هلی کوپتری دشمن واقع شده و به شهادت میرسد- خدا او را رحمت کند- او که بچه شهر بود قبل از شهادتش با بیل و کلنگ سنگرهای بسیار کنده بود . دستانش هم تاول زده و بعدا پینه بسته بود و خود را به این آیه شریفه اشداء علی الکفارو رحماء بینهم نزدیک می دید و با یاران انقلاب و طرفداران حق مهربان بود و با دشمنان انقلاب تا آنجا که جا داشت مدارا می نمود و سعی در جذب و رفع اشکال آنان می کرد و از استفاده ازخشونت با افراد گمراه شده خودداری می کرد تا جائیکه افراد شروری که در محل بودند و هنگامی که ایشان در بسیج بود برای او مزاحمت ایجاد میکردند در تشییع جنازه او شرکت کردند و گل حمل میکردند به خانواده های ناتوان و بی بضاعت در حد توانش کمک میکرد و از افرادی که داشتند،کمک می گرفت بسیار دوست داشتنی بود ، در چهره اش نورانیتی خاص شهدا دیده می شد و اینرا دوستان همه می گفتند و در اجرای احکام خدا ؟؟؟؟

 

 

800x600

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin:0in; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman","serif";}

نام شهید : مصطفی بهمن پور

در یک خانواده کارگری و نجیب در شهریور ماه 1343 در تهران به دنیا آمد،اوکه آخرین فرزند خانواده به حساب می آید شیرین ترین و خوش اخلاق ترین فرد خانواده هم شد از همان ابتدا کارهایی میکرد که محبت سایر اعضاء خانواده را جذب می کرد تا اینکه به سن دبستان رسید .در سالهای 52 تا 54 و در اوج فساد اخلاقی و زورگویی رژیم ستم شاهی او که کودکی بیش نبود و در کلاسهای سوم و چهارم دبستان درس می خواند کتابهایی از قصه های شیرین مبارزات آزادیخواهانه مردم آفریقا و اندونزی نوشته محمود حکیمی و سایر قصه های آزاد زیستن را به مدرسه می برد.(ازکتابخانه مسجد ابوالفضل (ع) واقع در خ دکتر هوشیار روبروی دانشگاه صنعتی شریف می گرفت) و بین همکلاسیها پخش می کرد تا مطالعه کنندو گاهی هم کتابها به او برگردانده نمیشد و خسارتش را خودش پرداخت می کرد ولی برای آگاهی بچه ها اینکار را میکرد.او تنفر شدیدی نسبت به فساد و ظلم و ستم داشت و صداقت و پاکی را که خودش هم بهره داشت ، دوست می داشت به همین خاطر به دین ائمه اطهارو زندگی یاران معصومین (ع) علاقه شدیدی پیدا کرده بود و با همان سن کمش ، ظلم و ستم و شکنجه های رژیم نسبت به آزادیخواهان را حس می کرد . با مطرح شدن امام خمینی عشق او به امام با شناخت روزبروزش بیشتر می شد واین عشق مانند یاران پیامبر به پیامبربه پیامبر بود و هرچه شناخت نسبت به امام پیدا می کرد این عشق شعله ورتر می شد تا سال 57 و شروع مبارزات آشکار مردم علیه ستم شاهی ، ایشان نوجوان 14 ساله ای بود که در کلاس اول نظری (دبیرستان دکتر هوشیار – شهید بهشتی فعلی)تحصیل می کرد و فعالیت چشمگیری جهت ساماندهی مبارزه و آگاهی دادن نسبت به ظلم شاه و فساد او آغازکرد و با شرکت در مسجد محل (حضرت ابوالفضل) و مدرسه تا پیروزی انقلاب به اینکار ادامه داد،پیروزی انقلاب او را بسیار راضی کرده بود اما نهضت ادامه داشت و حفظ نهضت واجب فعالیت عقیدتی و سپس با پیروزی انقلاب نظامی – عقیدتی و اخلاقی خودرا به شکل وسیع تری در مسجد محل شکل داد و با شرکت در کمیته های تشکیل شده مردمی در اول انقلاب در مسجد محل در جهت حفظ انقلاب و با روشهای اخلاقی و مدبرانه سعی داشت، که تاثیر به سزایی در نوجوانان محل هم داشت و با فضای محبت آمیز همراه با روحیه انقلابی و مردم دوستی و کمک به مردم ستم کشیده به فعالیت می پرداخت ، تا روی کارآمدن بنی صدر و نخست وزیری شهید رجایی در هر سنگری که فکر می کرد کمک به نظام و مردم و انقلاب می باشد شرکت میکردو دراین هنگام در افشای چهره ریاکارانه بنی صدر و شناخت حقیقت روشن شهید رجایی کمک میکرد و از رفتار چندگانه و چند چهره منافقین تنفر داشت با وجودئیکه 16 سال بیشتر نداشت درغائله 14 اسفند 59 بنی صدر و منافقین مورد حمله طیف منافقین واقع شد و صدمات بدنی بسیاری به ایشان وارد شد ولی در سنگرانقلاب بدون اینکه به کسی بی جهت تلنگری بزند، بر روی کار فکری و عقیدتی و اخلاقی و آدم سازی تکیه بسیار داشت و عشق بسیار او به امام خمینی باعث شده بود که صحبتهای امام را مو به مو پیگیری می کرد و سعی در عمل به آنها می کرد به شهید بهشتی و رجای بسیار علاقه داشت .

روزهای دوشنبه و پنج شنبه را حتی المقدورروزه دار بود . بسیج محل را با کمک دوستان بزرگوارش همچون شهید مهرداد روانمهرو شهید شاپورصفری و شهید اصغر کاشانیان و شهید کاظم جعفری فرد بنیان گذاری نمودو در حفظ بازسازی خودش و هم دوستان و هم محله ایی ها تلاش می کرد، در حفظ آبروی افراد بسیار دقیق بود، با پدر ومادر و خانواده با ادب و احترام بسیار برخورد می کرد، و دفتری برای خودش درست کرده بود و در این دفتر خطاهای خودش را یادداشت می کرد و سعی در جبران کاستی هایش می کرد.به رجایی عشق و علاقه شدید داشت و در شهادت او گریه فراوان کرد.

در حالیکه در کلاس سوم دبیرستان درس می خواند و 17 سالش بودو خود را ساخته بود و آماده عزیمت به جبهه جنگ حق علیه باطل گردید و در اسفند ماه سال 60 عزیمت نمود به مناطق جنوب کشور و در حالیکه هنوز کمتر از 50 روز در جبهه حضور داشت در چندین عملیات تعدادی اسیر از عراق گرفتند و در مرحله دوم عملیات بیت المقدس در 12/02/61 در حالیکه بین جاده آبادان و خرمشهر برای آزاد سازی خرمشهر حرکت کرده بودند مورد حمله های هلی کوپتری دشمن واقع شده و به شهادت میرسد- خدا او را رحمت کند- او که بچه شهر بود قبل از شهادتش با بیل و کلنگ سنگرهای بسیار کنده بود . دستانش هم تاول زده و بعدا پینه بسته بود و خود را به این آیه شریفه اشداء علی الکفارو رحماء بینهم نزدیک می دید و با یاران انقلاب و طرفداران حق مهربان بود و با دشمنان انقلاب تا آنجا که جا داشت مدارا می نمود و سعی در جذب و رفع اشکال آنان می کرد و از استفاده ازخشونت با افراد گمراه شده خودداری می کرد تا جائیکه افراد شروری که در محل بودند و هنگامی که ایشان در بسیج بود برای او مزاحمت ایجاد میکردند در تشییع جنازه او شرکت کردند و گل حمل میکردند به خانواده های ناتوان و بی بضاعت در حد توانش کمک میکرد و از افرادی که داشتند،کمک می گرفت بسیار دوست داشتنی بود ، در چهره اش نورانیتی خاص شهدا دیده می شد و اینرا دوستان همه می گفتند و در اجرای احکام خدا ؟؟؟؟

 

 

 

800x600

نام شهید : مصطفی بهمن پور

در یک خانواده کارگری و نجیب در شهریور ماه 1343 در تهران به دنیا آمد،اوکه آخرین فرزند خانواده به حساب می آید شیرین ترین و خوش اخلاق ترین فرد خانواده هم شد از همان ابتدا کارهایی میکرد که محبت سایر اعضاء خانواده را جذب می کرد تا اینکه به سن دبستان رسید .در سالهای 52 تا 54 و در اوج فساد اخلاقی و زورگویی رژیم ستم شاهی او که کودکی بیش نبود و در کلاسهای سوم و چهارم دبستان درس می خواند کتابهایی از قصه های شیرین مبارزات آزادیخواهانه مردم آفریقا و اندونزی نوشته محمود حکیمی و سایر قصه های آزاد زیستن را به مدرسه می برد.(ازکتابخانه مسجد ابوالفضل (ع) واقع در خ دکتر هوشیار روبروی دانشگاه صنعتی شریف می گرفت) و بین همکلاسیها پخش می کرد تا مطالعه کنندو گاهی هم کتابها به او برگردانده نمیشد و خسارتش را خودش پرداخت می کرد ولی برای آگاهی بچه ها اینکار را میکرد.او تنفر شدیدی نسبت به فساد و ظلم و ستم داشت و صداقت و پاکی را که خودش هم بهره داشت ، دوست می داشت به همین خاطر به دین ائمه اطهارو زندگی یاران معصومین (ع) علاقه شدیدی پیدا کرده بود و با همان سن کمش ، ظلم و ستم و شکنجه های رژیم نسبت به آزادیخواهان را حس می کرد . با مطرح شدن امام خمینی عشق او به امام با شناخت روزبروزش بیشتر می شد واین عشق مانند یاران پیامبر به پیامبربه پیامبر بود و هرچه شناخت نسبت به امام پیدا می کرد این عشق شعله ورتر می شد تا سال 57 و شروع مبارزات آشکار مردم علیه ستم شاهی ، ایشان نوجوان 14 ساله ای بود که در کلاس اول نظری (دبیرستان دکتر هوشیار – شهید بهشتی فعلی)تحصیل می کرد و فعالیت چشمگیری جهت ساماندهی مبارزه و آگاهی دادن نسبت به ظلم شاه و فساد او آغازکرد و با شرکت در مسجد محل (حضرت ابوالفضل) و مدرسه تا پیروزی انقلاب به اینکار ادامه داد،پیروزی انقلاب او را بسیار راضی کرده بود اما نهضت ادامه داشت و حفظ نهضت واجب فعالیت عقیدتی و سپس با پیروزی انقلاب نظامی – عقیدتی و اخلاقی خودرا به شکل وسیع تری در مسجد محل شکل داد و با شرکت در کمیته های تشکیل شده مردمی در اول انقلاب در مسجد محل در جهت حفظ انقلاب و با روشهای اخلاقی و مدبرانه سعی داشت، که تاثیر به سزایی در نوجوانان محل هم داشت و با فضای محبت آمیز همراه با روحیه انقلابی و مردم دوستی و کمک به مردم ستم کشیده به فعالیت می پرداخت ، تا روی کارآمدن بنی صدر و نخست وزیری شهید رجایی در هر سنگری که فکر می کرد کمک به نظام و مردم و انقلاب می باشد شرکت میکردو دراین هنگام در افشای چهره ریاکارانه بنی صدر و شناخت حقیقت روشن شهید رجایی کمک میکرد و از رفتار چندگانه و چند چهره منافقین تنفر داشت با وجودئیکه 16 سال بیشتر نداشت درغائله 14 اسفند 59 بنی صدر و منافقین مورد حمله طیف منافقین واقع شد و صدمات بدنی بسیاری به ایشان وارد شد ولی در سنگرانقلاب بدون اینکه به کسی بی جهت تلنگری بزند، بر روی کار فکری و عقیدتی و اخلاقی و آدم سازی تکیه بسیار داشت و عشق بسیار او به امام خمینی باعث شده بود که صحبتهای امام را مو به مو پیگیری می کرد و سعی در عمل به آنها می کرد به شهید بهشتی و رجای بسیار علاقه داشت .

روزهای دوشنبه و پنج شنبه را حتی المقدورروزه دار بود . بسیج محل را با کمک دوستان بزرگوارش همچون شهید مهرداد روانمهرو شهید شاپورصفری و شهید اصغر کاشانیان و شهید کاظم جعفری فرد بنیان گذاری نمودو در حفظ بازسازی خودش و هم دوستان و هم محله ایی ها تلاش می کرد، در حفظ آبروی افراد بسیار دقیق بود، با پدر ومادر و خانواده با ادب و احترام بسیار برخورد می کرد، و دفتری برای خودش درست کرده بود و در این دفتر خطاهای خودش را یادداشت می کرد و سعی در جبران کاستی هایش می کرد.به رجایی عشق و علاقه شدید داشت و در شهادت او گریه فراوان کرد.

در حالیکه در کلاس سوم دبیرستان درس می خواند و 17 سالش بودو خود را ساخته بود و آماده عزیمت به جبهه جنگ حق علیه باطل گردید و در اسفند ماه سال 60 عزیمت نمود به مناطق جنوب کشور و در حالیکه هنوز کمتر از 50 روز در جبهه حضور داشت در چندین عملیات تعدادی اسیر از عراق گرفتند و در مرحله دوم عملیات بیت المقدس در 12/02/61 در حالیکه بین جاده آبادان و خرمشهر برای آزاد سازی خرمشهر حرکت کرده بودند مورد حمله های هلی کوپتری دشمن واقع شده و به شهادت میرسد- خدا او را رحمت کند- او که بچه شهر بود قبل از شهادتش با بیل و کلنگ سنگرهای بسیار کنده بود . دستانش هم تاول زده و بعدا پینه بسته بود و خود را به این آیه شریفه اشداء علی الکفارو رحماء بینهم نزدیک می دید و با یاران انقلاب و طرفداران حق مهربان بود و با دشمنان انقلاب تا آنجا که جا داشت مدارا می نمود و سعی در جذب و رفع اشکال آنان می کرد و از استفاده ازخشونت با افراد گمراه شده خودداری می کرد تا جائیکه افراد شروری که در محل بودند و هنگامی که ایشان در بسیج بود برای او مزاحمت ایجاد میکردند در تشییع جنازه او شرکت کردند و گل حمل میکردند به خانواده های ناتوان و بی بضاعت در حد توانش کمک میکرد و از افرادی که داشتند،کمک می گرفت بسیار دوست داشتنی بود ، در چهره اش نورانیتی خاص شهدا دیده می شد و اینرا دوستان همه می گفتند و در اجرای احکام خدا ؟؟؟؟

 

 

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin:0in; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman","serif";}
موضوعات مرتبط: شهید و خودسازی
برچسب‌ها: بهشت زهرا , آبادان , شهدای البرز , خودسازی بی کرانه ها...
ما را در سایت بی کرانه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emahtabi-nazanin2 بازدید : 197 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 7:51